شب،ان چنان زلال که می شد ستاره چید!

دستم به هرستاره که می خواست می رسید!

نه از فراز بام

که از پای بوته ها

می شد تورا در ایینه هر ستاره دید.

دربیکران دشت

درنیمه های شب

چز من که با خیال تو میگشتم

جزمن که در کنار تو می سوختم غریب!

تنها ستاره بود که می سوخت.

تنها نسیم بود که می گشت.

(فریدون مشیری)
6 امتیاز + / 0 امتیاز - 1393/02/01 - 19:10 در شعر و داستان